rien

Published on 12 July 2007
Translations available in: English .

زيبايى تحقير می‌شود ؟ يا تحقير است كه زيبا می‌شود؟

Associated Central Topics: Women and responsibility .
Associated General Topics: Human Rights . Women .

سه‌شنبه، 25 ارديبهشت ،

توي ماشين نشسته‌اى، چشم در چشم سبزى زيباى بهار، شيشه‌ها را پايين كشيده‌اى تا باد، صداى زيباى فلوتى را كه از ظبط‌صوت ماشينت پخش می‌شود به گوش درختان برساند.

صداى زوزه‌ی موتورى را كنار ماشينت مى‌شنوى. صدا، نگاه تو را به بيرون مى‌كشاند. مرد با لباس نظامى اشاره مى‌كند ماشين را نگه دارى. قلبت از سراشيب رگ‌هات سُر مى‌خورد. صداى برخوردش را با زمين مى‌شنوى. حسى كم‌رنگ‌شده بعد از ده سال، دوباره به سراغت مى‌آيد. ترس؟ نا امنى؟ يا ترس از نا امنى؟

تجربه‌ی اين سُرخوردن، فروريختن از سرسره‌ی رگ‌ها در خاطره‌ات هميشه توأم با لذت بوده و هيجانى شيرين. در كودكى كه از سرسره‌ی واقعى آهنى سُر می‌خوردى و حركت تو، باد لذت‌بخشى را دور اندام كوچكت مى‌پيچيد و موهاى آزاده‌ و رهايت را به هوا مى‌كشاند. چقدر سبك بودى!

در سال‌هاى بعد عشق بود. سُرسُره‌یى كه هر بار سُرخوردن قلبت حركت كلمات مى‌شد و رقص باد در بلندى وجودت. چيزى نزديك به شعر يا شعبده. آميزه‌یى از هيجان و لذت. سال‌ها است كه ترس، ناامنى وتحقير صندلى‌هاى عشق و زيبايى و اطمينان را اشغال كرده‌اند و آن‌ها را از سرزمين پدرى‌شان بيرون رانده‌اند.

بايد از ماشين پياده شوى. موزيك را قطع مى‌كنى. روسرى‌‌ات را مى‌كشى جلو، گرچه می‌دانى دير شده. حجا بت كه مشكلى ندارد. مانتوات بلند است و شلوارت تا پايين قوزك پا. به همه‌ی گناهان ناكرده‌ات فكر مى‌كنى و به همه‌ی گنا‌ه‌كارن بى‌گناهِ دور و برت. اين روزها با چه كسانى حرف زده‌اى؟

پياده می‌شوى. مدارك رانندگى‌ات را مى‌خواهد. مى‌دهى. آن‌ها را مى‌گذارد توى جيبش. مشكل را مى‌پرسى. موتورسوار، بى‌سيم را مى‌زند زير بغلش و كلاه ايمنى را از روى سرش برمى دارد. مى‌گويد، توى اتوبان روسرى ات رفته عقب. با بى‌سيم به او خبر داده‌اند و گفته‌اند تا ماشين و تو را بازداشت كند. می‌پرسى به نظرش حجا ب تو چه مشكلى دارد. می‌گويد الان هيچ، ولى نمى داند يك ربع پيش در چه وضعيتى ديده شده‌اى، در هر حال به او دستور داده‌اند و او فقط يك سرباز است.

سرباز؟ مگر تو نيستى؟ ياد بازى شطرنج می‌افتى. مهره‌ها چه سياه و چه سفيد فقط مهره‌اند. و سربازها هميشه اولين قربانى‌ها. قربانى مغزهاى متفكر؟ يا دست‌هاى مقتدر بى فكر؟

سعى می‌كنى با سرباز حرف بزنى. می‌گويد كارى با تو ندارند يك تعهد اخلاقى در اداره‌ی مفاسد می‌دهى! و جريمه‌ی چند روز پاركينگ. همين.

همين يعنى چند روز دويدن دنبال مدارك. همين يعنى در چشم توهين و تحقير خود را نگاه كردن. همين يعنى خيلى چيزهاى ديگر كه هم اين است هم آن. گرچه، نه اين است نه آن.

صداى جيغ و داد از آن طرف ميدان توجه هر دوى شما را به خود جلب می‌كند.

دخترى روسرى از سرش افتاده. دست‌ها و صورتش قرمز است. داد می‌زند. فحش می‌دهد و براى سوارشدن به مينى‌بوسى كه خالى نيست مقاومت می‌كند. يك ضربه‌ی باتوم می‌زنند توى شكمش. از درد به خود می‌پيچد، مچاله می‌شود، مثل اعلاميه‌ی حقوق بشر. دخترها از مينى‌بوس پياده می‌شوند. با تهديد باتوم دوباره سوار می‌شوند.

زنى كه سر تا پا مشكى پوشيده داد می‌زند. ـــ شلوغش كنين همتون به جرم به خطر انداختن امنيت ملى زندانى می‌شين.

همان‌جا فرمول قبلى را از ذهنت پاك می‌كنى و فرمول جديد را می‌نويسى، امنيت ملى نامساوى با امنيت فردى.

سرباز رو به تو می‌گويد، ـــ ها! می‌بينى؟ يكى از«شماها»ست. بعضى‌ها نمى‌خوان آدم بشن. از شنيدن كلمه‌ی «شماها» گرمايى توى تنت حس می‌كنى و اين‌كه به گروهى از ناآدم‌ها تعلق دارى.

دختر ديگرى چادرِ زن مشكى‌پوش را گرفته، زار می‌زند كه بچه‌اش توى خانه تنها است. بگذارند برود، قول می‌دهد از فردا بدون مقنعه بيرون نيايد. بى فايده است.

تو چى؟ می‌خواى آدم بشى؟ چه‌طورى بايد آدم بشى؟ به آدم التماس كنى؟

از سرباز می‌پرسى چرا يك‌دفعه اين‌جورى شد؟ می‌پرسى شكل و فرم يك زن اين‌قدر براى آدم‌ها مهم است كه به خاطرش شاهد اين همه خشونت باشيم؟ پوزخند ش شبيه يك جمله می‌شود «چه سؤال احمقانه‌یى!» و سرش را تكان می‌دهد. می‌گويد او كه كاره‌یى نيست. از تو می‌خواهد زودتر با او بروى و تا گير آن‌ها نيافتادى ماشين را در پاركينگ بگذارى. تو را مثل يك جانى از مهلكه بيرون می‌برد.

فردا در روزنامه‌ها می‌خوانى، طرح جديد پوشش به مجلس ارائه شد. چند روز بعد از اين ور و آن ور می‌شنوى طرح پذ يرفته شده فقط در چهار رنگ قابل استقاده است. سياه. قهوه‌یى. سورمه‌یى. طوسى. رنگ‌هايى كه در رنگين كمان زيبايى‌ها جايى ندارند. رنگ‌هاى مرده. به رنگ خاك تو. اين را هم مى شنوى كه يكى از نمايندگان مجلس گفته است كه مجلس جاى تصميم گيرى براى مد و لباس نيست و ان ها كه با حجاب اسلامى مشكل دارند مى توانند از ايران بروند ! بروند يا رانده شوند ؟

دو هفته بعد پشت ويترين مغازه‌ها، مجسمه‌ی زنان بى صورت را درمقنعه ومانتوهايى هم شكل و هم‌رنگ می‌بينى، سياه، قهوه‌یى، طوسى و سورمه‌یى. تنها رنگ‌هاى مجاز. صورت‌ها بى‌صدا و بى‌چشم نگاهت می‌كنند. با خودت فكر می‌كنى آيا هم‌شكل‌سازى و ازبين‌بردن تفاوت‌ها هدفى جز رسيدن به بى‌شكلى را دنبال می‌كند؟ چرا كه در بى‌شكلى تشكلى هم نخواهد بود، اعتراضى هم. و باز زنگ كلمه‌ی«شماها» در ذهنت می‌پيچد، مثل پيچش بادى لذت‌بخش به دور اندام كوچك دختر بچه‌یى بالاى سرسره.

فرميدا

Top

puce Web Site Map puce RSS puce In-house news puce